محجوج
لغت نامه دهخدا
- رجل محجوج ؛ ای مقصود. ( منتهی الارب ). مرد قصد کرده شده و اراده کرده شده.
|| آمد و رفت کرده شده. || خانه کعبه. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
مقصود
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ویژگی آن که با حجت و دلیل مغلوب شده.
پیشنهاد کاربران
محجوج:
کلمه ای به چشم ولی دنیایی عظیم درون
دنیای برابر در خیر و شر
دیدگاه من در لغت نامه و فرهنگ نامه ها به این کلمه ، نقطه نظرم با فرهنگ عمیده مشترک است
کلمه ای تبعید شده و شرمنده و لباس تنش از حجابی روشن
کلمه ای به چشم ولی دنیایی عظیم درون
دنیای برابر در خیر و شر
دیدگاه من در لغت نامه و فرهنگ نامه ها به این کلمه ، نقطه نظرم با فرهنگ عمیده مشترک است
کلمه ای تبعید شده و شرمنده و لباس تنش از حجابی روشن