محجوج
لغت نامه دهخدا
- رجل محجوج ؛ ای مقصود. ( منتهی الارب ). مرد قصد کرده شده و اراده کرده شده.
|| آمد و رفت کرده شده. || خانه کعبه. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
مقصود
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ویژگی آن که با حجت و دلیل مغلوب شده.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید