محجوج

لغت نامه دهخدا

محجوج. [ م َ ] ( ع ص ) مقصود. ( آنندراج ).
- رجل محجوج ؛ ای مقصود. ( منتهی الارب ). مرد قصد کرده شده و اراده کرده شده.
|| آمد و رفت کرده شده. || خانه کعبه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) کسی که بوسیل. حجت و برهان مغلوب شده مغلوب بدلیل : ... اگر از دیو محجوج دمر جوح آید او را هلاک کند .
مقصود

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده ، مغلوب به دلیل .

فرهنگ عمید

۱. مطلوب، مقصود.
۲. ویژگی آن که با حجت و دلیل مغلوب شده.

پیشنهاد کاربران

محجوج:
کلمه ای به چشم ولی دنیایی عظیم درون
دنیای برابر در خیر و شر
دیدگاه من در لغت نامه و فرهنگ نامه ها به این کلمه ، نقطه نظرم با فرهنگ عمیده مشترک است
کلمه ای تبعید شده و شرمنده و لباس تنش از حجابی روشن

بپرس