محاکمه کردن


مترادف محاکمه کردن: دادگاهی کردن، رسیدگی کردن به اتهام ، دادرسی کردن، استنطاق کردن، به استنطاق کشیدن

برابر پارسی: تاهیدن

معنی انگلیسی:
try

واژه نامه بختیاریکا

به تاس نِشُندِن

مترادف ها

judge (فعل)
داوری کردن، قضاوت کردن، تشخیص دادن، حکم دادن، محاکمه کردن

try (فعل)
جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن

فارسی به عربی

محاولة

پیشنهاد کاربران

دادرسی کردن، به دادرسی نشاندن / کشاندن
نمونه:
در این نشست که در �شعبه ی یکم بیدادگاه اَنقُلاب اسپهان� به مهتریِ �میخ در گِل�* براتی برگزار شد، توماج صالحی را با برچسب های �افساد فی الارض�، �تبلیغ علیه نظام�، �همکاری با دولت متخاصم�، �اغوا یا تحریک مردم به جنگ و کشتار با یکدیگر� و �توهین به رهبری� به دادرسی نشاندند ( محاکمه کردند ) .
...
[مشاهده متن کامل]

* همانا �القاضی� جاودانه عُبید زاکانی
برگرفته از یادداشتی در دست کار

prosecute
محاکمه کردن، مورد دادرسی قرار دادن
e. g. he is being tried for murder
دارند او را به اتهام قتل محاکمه می کنند.

بپرس