محال گو ی

لغت نامه دهخدا

محال گوی. [ م ُ ] ( نف مرکب ) بیهوده گو.ترفندباف. یاوه گوی. یافه درای : ترشروی باشند و متکبر و محال گوی و بخیل و رعنا. ( سیاست نامه ).

فرهنگ فارسی

( محال گو ی ) ( صفت ) بیهوده گو ترفند باف : و اگر ندیمانش ( ندیمان شاه ) ترشروی باشند و متکبر و محال گوی و بخیل و رعنا بدانند که پادشاه ناخوش خوی و بد طبع ... باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس