محال

/mahAl/

مترادف محال: غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکان ناپذیر، ناشدنی، نشدنی ، اندیشه باطل | محل ها، جای ها، نواحی، مناطق، ناحیه ها، منطقه ها، بلوکات، بلوکها

متضاد محال: ممکن |

برابر پارسی: نشدنی، بی ریشه، نابودنی

معنی انگلیسی:
impossible, absurd

لغت نامه دهخدا

محال. [ م َ ] ( ع اِ ) چرخ دلو بزرگ. ( منتهی الارب ). چرخ بزرگ آبکشی. ( ناظم الاطباء ). || نوعی از زیور. ( منتهی الارب ). نوعی از زیور زنان. ( ناظم الاطباء ). || استخوان پشت مازه. ( منتهی الارب ذیل ح ول ). || حیله. ( منتهی الارب ذیل ح ول ). چاره. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). حذاقت و قوت و جودت نظر و قدرت تصرف در کارها. ( ناظم الاطباء ).

محال. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ محالة؛ استخوان پشت مازه. ( منتهی الارب ذیل ح ول ). || ج ِ محالة؛ چرخ دلو بزرگ و مهره پشت شتر. ( منتهی الارب ذیل م ح ل ).

محال. [ م َ ] ( ع مص ) محل. ( منتهی الارب ). سیاست کردن بر سلطان و رنج دادن او را به سعایت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مِحال. ( منتهی الارب ).

محال. [ م َ حال ل ] ( ع اِ ) ج ِ محل. جاهای فرود آمدن و جاهای گشادن ، مستعمل میشود بمعنی مطلق جای در این صورت جمع محل است. محال به فتح در اصل محالل بود لام را در لام ادغام کردند محال شد. ( غیاث ). ج ِ محل. ( ناظم الاطباء ). نواحی و اطراف : و چون ردای نور خور از جور ظلمت شام منطوی می شد با محال خیام می آمدند. ( جهانگشای جوینی ).
- چهارمحال ؛ بخش کوهستانی واقع در جنوب غربی اصفهان میان لرستان و فارس و خوزستان و محل سکونت ایل بزرگ بختیاری است و به چهار ناحیه زار، کبار، مروه و کندان تقسیم می شود.
|| ج ِ محلة. ( ناظم الاطباء ). خانه و حصار و منزل و میدان و جای و سرای. رجوع به محله شود. ( ناظم الاطباء ).

محال. [ م ِ ] ( ع اِمص ، اِ ) مکر و فریب. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). ترفند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || توانائی. ( منتهی الارب ). قدرت و توانائی. ( ناظم الاطباء ). || رنج و عذاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و هو شدیدالمحال ؛ ای شدید العذاب و العقاب. ( ناظم الاطباء ). || انتقام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دشمنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قوت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سختی. || هلاکی. ( منتهی الارب ). هلاکت. وقع فلان فی المحال ؛ فلان در سختی و هلاکت افتاد. ( ناظم الاطباء ).

محال. [ م ِ ] ( ع مص ) مماحلة. ( منتهی الارب ذیل م ح ل ). با هم دشمنی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || با هم فریفتن و مکر کردن. ( از منتهی الارب ). با کسی مکر کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ). با کسی مکر و کیدکردن. ( المصادر زوزنی ). مکر و کید نمودن با کسی. ( از ناظم الاطباء ). || به فریب خواستن و جستن کاری را. || فریفتن و بد سگالیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || سعایت کردن بر سلطان و رنج دادن کسی را به سعایت. ( منتهی الارب ). سعایت کردن. ( المصادر زوزنی ). مَحال. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || زور آزمودن دوکس با یکدیگر تا معلوم شود کدام زورآورتر است. || خصومت کردن. || هلاک کردن. || پایان کاری نگریستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). از پایان کاری نگریستن. ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قالیهائی که در اطراف محلات بافته میشود به قالیهای محال موسوم است .
ناشدنی، ناشو، غیرممکن، حواله شده ، محال علیه: طرف حواله، براتگیر، جمع محل
( اسم ) ۱ - نا بودنی نا شدنی : هر چه در عقل محال است الله بر آن قادر ( است ) . جمع : محالات . ۳ - بیهوده بی اصل دروغ : کاین محال است و فریب است و غرور زانک تصویری ندارد و هم کور . ( مثنوی )
ناممکن

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ محل . ۱ - محل ها، جای ها. ۲ - بلوک .
(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) نشدنی ، غیرممکن .

فرهنگ عمید

۱. ناشدنی، ناشو، غیرممکن.
۲. (اسم ) [قدیمی] سخن بی سروته و ناممکن.
۳. [قدیمی] زشت.
۴. [قدیمی] نادرست.
نیرنگ، مکر.
= مَحل

پیشنهاد کاربران

ناشو ( ی ) شدنی است:محال ممکن . نشد. نشدنی . درست بشو نیست.
هرگز:محال ممکن است . نشده. نشدنیه. ناشویه.
جهت اطلاع بیشتر به "المحال" و " شدید المحال" در آبادیس مراجعه کنید.
محال
غیر ممکن
الرعد
وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ وَیُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَیُصِیبُ بِهَا مَن یَشَاءُ وَهُمْ یُجَادِلُونَ فِی اللَّهِ وَهُوَ شَدِیدُ الْمِحَالِ
ﻭ ﺭﻋﺪ ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺧﺪﺍ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺑﻴﻤﺶ [ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ] ، ﻭ ﺻﺎﻋﻘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺳﻴﺐ ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ [ ﺑﺎ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻱ ﻳﻜﺘﺎﺳﺖ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ] ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﺪﺍ ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﻭ ﺳﺘﻴﺰ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ [ ﺩﺍﺭﺍﻱِ ﻗﺪﺭﺗﻲ ﺑﻲ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻭ ] ﺳﺨﺖ ﻛﻴﻔﺮ ﺍﺳﺖ . ( ١٣ )
...
[مشاهده متن کامل]

مَحال: ١. نشدنی، ناشدنی، انجام - ناپذیر، نبودنی ٢. اندیشه / فکرِ نادرست ٣. جاها، مکانها؛ گسترەها، قلمروها، بخشها ۴. [شهر] برزنها ۵. [کهنه] زشت ۶. [کهنه] نادرست ۷. نیرنگ، فریب
اصلا. به هیچ وجه. ابدا
شاخ
ناشُد
نا شُد است روزم بی یاد تو شب شود
محل نگذاشتن
محال - غیر ممکن - ناممکن - لاممکن - نشدنی
محال: بی اصل ، ناممکن، اندیشه باطل.
کلمه ( محال ) - به کسر میم - مصدر باب مفاعله از ( ماحل - یماحل ) است که به معنای این است که یکی علیه دیگری مکر و صحنه سازی کند تا معلوم شود کدام نیرومندترند.
/mahAl/
مَحال: محله ها، مناطق
/mohAl/
مُحال: غیرممکن، نشدنی
خطط. [ خ ِ طَ ] ( ع اِ ) ج ِ خطة. ( منتهی الارب ) .
نابودنی
مستحیل
مستحیل. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحالة. مملو و ملآن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || سخن که روی وی گردانیده باشند، یاسخن که سر و بن ندارد. ( منتهی الارب ) . سخن باطل. ( اقرب الموارد ) . رجوع به استحالة شود. || محال و ناممکن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ناشدنی. ممتنع. باورنکردنی : این خبر سخت مستحیل است و هیچ گونه دل و خرد این را قبول نمی کند. ( تاریخ بیهقی ص 515 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چو مستحیلان شوم و حرامخواره نه ایم
از این سبب همه ساله اسیر حرمانیم.
مسعودسعد ( ص 366 ) .
مستحیل چگونه در حد امکان آید. ( سندبادنامه ص 70 ) .
واجب است و جایز است و مستحیل
تو وسط را گیر در حزم ای دخیل.
مولوی ( مثنوی ) .
گفتم این ماخولیا بود و محال
هیچ گرددمستحیلی وصف حال.
مولوی ( مثنوی ) .

زاور فرتاش. [ وَ ف َ ] ( ص مرکب ) ممتنعالوجود را گویند چه زاور بمعنی ممتنع و فرتاش بمعنی وجود باشد. ( برهان قاطع ) . محال و ممتنع الوجود. ( ناظم الاطباء ) .
بی اصل

بی اصل
بی ریشه
غیر ممکن
نشدنی
کار نشدنی.
چیزی که امکان پذیر نیست
تلفظ اصلیش مُحال ولی مَحال بین مردم جا افتاده مثلا من خودم شخصا میگم مَحال
در رابطه با معنیشم باید بگم میشه غیر ممکن، نا ممکن
ناشدنی ، غیر ممکن
مُحال:غیر ممکن
دروغ، بی اصل، ناممکن
مُحال= دروغ، بی اصل، ناممکن
مُحال:ناممکن ، بی اصل
غیرممکن محال ناپذیر
کار نشدنی
مِحال:از حیله می آید، مکر.
یا من هو شدیدالمحال ؛ای آنکه قوّت و مکر و انتقامش ( در مقابل مکاران ) بسیار سخت است.
بی اصل
محال: کلمه است مقدس چون در زمان شاه سلطان قطب عالم هنگامی که شاه هرمز شاه سلطان را دعوت کرد به شکارگاه بزرگ که شمال بندرعباس است ( ایسین . تازیان . تا بلند و و سودرو ) و این سرزمین جزی از املاک شاه سلطان
...
[مشاهده متن کامل]
قطب عالم بود و شاه هرمز از آن استفاده می کرد و آن را اداره می کردو شاه هرمز به وزیران گفت که خواسته ای دارم و کاری کنید کا شاه سلطان قطب عالم امیر این سرزمین را به من بده که وزیران که از عرفان بزرگ بودند گفتند روا نیست که بر مهمان خود فشار آوری و سودی برای پس شاه هرمز از گرده خود پشیمان و اشک ریزان به سجده شاه سلطان قطب عالم افتاد و پای ایشان را بوسید . پس این بود که محال یعنی غیر ممکن و کلمه محال در تمامی کشور ها از دورترین هندوستان و بنگال و مالزی و حتی فیلیپین بعنوان غیر ممکن است و طبق امسال فارسی تلفظ می شود این کلمات دی شه عربی ندارد ریشه عرفانی دارد. پس سر زمین محال محترم شمرده شد حتی در زمانی که شاهان قاجار جنوب را به امام مسقط اجاره می دادند و محال در آن بود ولی اما من مسقط چون می دانستند محال ارثی است که مطعلق به حکمران لارستان است پس آن را رعایت می کردو شاه هان قاجار نیز پای بند آن بودند و این سر زمین از مان غازا خان به آن عارفان بزرگ تا زمان شاهان قاجار نیز به ورثه حکمران لارستان تعلق داشته است

مُحال
دوروغ. ناممکن. بی اصل
غیر ممکن
در کتاب هشتم مغنی این کلمه ناشدنی و غیر ممکن هست💜
این مُحاله. . . مَحال اشتباهه. . .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس