محاط. [ م ُ ] ( ع ص ) جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفندان و شتران و برای مردمان. ( از ناظم الاطباء ). گرداگرد فرا گرفته. مقابل محیط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || احاطه شده. ( ناظم الاطباء ). محفوف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || دریافت شده و دانسته شده. ( ناظم الاطباء ) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.
ناصرخسرو.
گفتم محاط باشد معقول عین او گفتا براو محیط نباشد عقول اگر.
( ؟ )
فرهنگ فارسی
احاطه شده، چیزی که اطراف آن گرفته شده ( اسم ) چیزی که گرد آن را فرا گرفته باشند احاطه شده .
فرهنگ معین
(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) احاطه شده .
فرهنگ عمید
ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده.
مترادف ها
surrounded(صفت)
محصور، محاط
contained(صفت)
مشمول، محاط
inscribed(صفت)
محاط
پیشنهاد کاربران
🇮🇷 همتای پارسی: پَربسته 🇮🇷
بر ذات خدافکرنکن چون عقل تومخلوق مخلوق نمیتونه محاط برخالق باشد عبدالجبار کاکایی ازانستا گرام عصرشعروترانه
بسته، مرزینه
مشمول
واژه های هم آوا مهاة لغت نامه دهخدا مهاة. [ م َ ] ( ع اِ ) آفتاب . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) . || بلور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . پاره ای از بلور. ( ناظم الاطباء ) . || گاو وحشی . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . ماده گاو وحشی . . . . ... [مشاهده متن کامل]
مهاة لغت نامه دهخدا مهاة. [ م ُ ] ( ع اِ ) آب گشن در رحم ماده شتر. ج ، مهی . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . مهات لغت نامه دهخدا مهات . [ م َ ] ( اِ ) این لفظ در لغت به معنی گاو ماده ٔ وحشی میباشد اما کلمه ٔ عبرانی که به مهات ترجمه شده ، به احتمال قوی مقصود از حیوان معروفی باشد که در طور سینا و دشت عربستان یافت می شود که آن را قوچ گویند. ( از قاموس کتاب مقدس ) . و رجوع به مهاة شود. . . جست وجو در متن برگدار دیکشنری فارسی به عربی محاط بالاشجار پر برگ دیکشنری فارسی به عربی محاط بالاشجار محیط شدن واژگان مترادف و متضاد در برگرفتن، احاطه کردن ≠ محاط شدن contained دیکشنری انگلیسی به فارسی حاوی، مشمول، محاط surrounded دیکشنری انگلیسی به فارسی احاطه شده، محصور، محاط tympanum1, tympan سینۀ چَفته واژه های مصوّب فرهنگستان [معماری و شهرسازی] سطح محاط بین چَفته و خط پاکار tympanum2 سینۀ سنتوری واژه های مصوّب فرهنگستان [معماری و شهرسازی] سطح محاط در درون سنتوری ( pediment ) محاصره واژگان مترادف و متضاد احاطه، حصر، شهربند، محاصرت، محاط، محصور container end wall, container end panel, end panel, end wall دیوارۀ انتهایی بارگُنج واژه های مصوّب فرهنگستان [حمل ونقل دریایی] هریک از دو دیواره ای که در چارچوب های انتهایی بارگُنج محاط است seagirt دیکشنری انگلیسی به فارسی مرغابی، محصور بوسیله دریا، محاط دریا landlocked دیکشنری انگلیسی به فارسی دریای خلیج فارس، محصور در خشکی، محاط در خشکی belaying دیکشنری انگلیسی به فارسی آرامش، اماده کردن، پوشاندن، محاط کردن، وسیله پیچیدن belayed دیکشنری انگلیسی به فارسی بی رحم، اماده کردن، پوشاندن، محاط کردن، وسیله پیچیدن نیشترخیز لغت نامه دهخدا نیشترخیز. [ ت َ ] ( ص مرکب ) محاط شده از نیشتر. ( ناظم الاطباء ) . باب المعده فرهنگ فارسی عمید ( اسم ) [عربی] ( زیست شناسی ) bābolme'de محل اتصال معده به دوازدهه که توسط عضلۀ تنگ کننده ای محاط شده است.
circumscription محاط کردن encircle محاط کننده girdle محاط بالاشجار : برگدار , پر برگ در دایره محاط کردن : circumscribe