محاص
لغت نامه دهخدا
محاص. [ م َح ْ حا ] ( ع ص ) درخشان از برق. || سراب. || الدویةالمحاص ؛ دشت که درآن بکوشش تمام راه روند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
محاص. [ م ُ حاص ص ] ( ع ص ) بهره بهره کننده چیزی را میان خودشان. ( از منتهی الارب ). کسی که بهره میکند چیزی را با دیگری. || آن که میگیرد حصه و بهره خود را. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید