محاص

لغت نامه دهخدا

محاص. [ م َ ] ( ع مص ) حَیص. حَیصَة. حیوص. مَحیص. حیصان. به یک سوی شدن از چیزی ( یا درحق دوستان «حاصوا» گویند و در حق دشمنان «انهزموا» ). ( از منتهی الارب ). بگردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

محاص. [ م َح ْ حا ] ( ع ص ) درخشان از برق. || سراب. || الدویةالمحاص ؛ دشت که درآن بکوشش تمام راه روند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محاص. [ م ُ حاص ص ] ( ع ص ) بهره بهره کننده چیزی را میان خودشان. ( از منتهی الارب ). کسی که بهره میکند چیزی را با دیگری. || آن که میگیرد حصه و بهره خود را. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بهره بهره کننده چیزی را میان خودشان

پیشنهاد کاربران

بپرس