محاش
لغت نامه دهخدا
محاش. [ م ِ ] ( ع اِ ) گروه که از قبیله ای فراهم آیند و نزدیک آتش با هم سوگند خورند و پیمان نمایند. ( منتهی الارب ذیل م ح ش ) ( ناظم الاطباء ). مَحاش.
محاش.[ م َ ] ( ع اِ ) آخریان و کالا و رخت خانه. ( منتهی الارب ذیل م ح ش ). اثاث البیت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ذیل ح و ش ). کالای خانه. ( مهذب الاسماء ). || گروه مردم آمیخته از هر جنس ( یا باین معنی مِحاش است مشتق از محشمة النار که در ماده «م ح ش » ذکر شده است ) ( از منتهی الارب ). || ج ِ مَحَشَّة، دُبُرها. ( از منتهی الارب ذیل ح ش ش ). رجوع به محشة شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید