محاج

لغت نامه دهخدا

محاج. [ م ِ ] ( ع مص ) دیر داشتن وام و تأخیر کردن در آن. مماحجة. ( منتهی الارب ). مماطله. و درنگی نمودن در ادای دین و تأخیر کردن. ( ناظم الاطباء ). دیر داشتن وام به چیزی را و تأخیر کردن. ( آنندراج ).

محاج. [ م ُ حاج ج ] ( ع ص ) حجت و برهان آورنده. ( از لسان العرب ).

محاج. [ م َح ْ حا ] ( ع ص ) بسیار دروغگو. کذاب. ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ).

محاج. [ م َ حاج ج ] ( ع اِ ) ج ِ مَحَجَّة. ( از لسان العرب ). رجوع به محجة شود.

محاج. [ م ِ ] ( اِخ ) نام اسبی از اسبهای معروف عرب متعلق به مالک بن عوف نصیری وابوجهل بن هشام. ( از لسان العرب ) ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

نام اسب عرب

پیشنهاد کاربران

بپرس