محا

لغت نامه دهخدا

محا. [ م َح ْ حا ] ( ع ص ) مَحّاء. محوکننده. پاک کننده :
به سیف محو شود از گناهکار گناه
گناهکار ملیح است و سیف دین محا.
سوزنی.
رجوع به محاء شود.

فرهنگ فارسی

نیک دروغگوی

پیشنهاد کاربران

محا به معنای
جانان، عزیزکرده، دلبر، دوست، محبوب، معشوق، یار
جانان

بپرس