مجوب

لغت نامه دهخدا

مجوب. [ م ِج ْ وَ ] ( ع اِ ) سپر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دو کارد گریبان کاو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ابزار آهنین که بدان چیزی می شکافند و دو نیم می کنند. ( ناظم الاطباء ). آهنی که بدان چیز می برند. ( ازاقرب الموارد ). || مقراض. ( ناظم الاطباء ).قیچی بزرگ. قیچی باغبانی. ( از فرهنگ جانسون ). || آتشدان. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مجوب. [ م ُ ج َوْ وِ ] ( ع ص ) گریبان کننده پیراهن را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که گریبان می سازد برای پیراهن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تجویب شود. || آورنده. || برنده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مجوب. [ م ُ ج َوْ وَ ] ( ع ص ) جایی که جابجا بر آن باران باریده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

جایی که جابجا بر آن باران باریده

پیشنهاد کاربران

بپرس