مجنب

لغت نامه دهخدا

مجنب. [ م َ ن َ ] ( ع مص ) کشیدن اسب را به پالهنگ. جَنَب. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

مجنب. [ م ِ ن َ / م ُ ن َ ] ( ع اِ ) چیزی بسیار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بسیار و فراوان. ( ناظم الاطباء ). بسیار از خیر و شر. ( از اقرب الموارد ).

مجنب. [ م ِ ن َ ] ( ع اِ ) پرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دروازه مانندی باشد که بالای آن برآمده عسل از زنبورخانه چینند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پارو و آن بیلی باشد از چوب مانند شانه بی دندان که بدان گل بر کناره های حوض و راه کشت و مانند آن بردارند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). پارو و بیل چوبین. ( ناظم الاطباء ).

مجنب. [ م ِ ن َ / م ُ ن َ ] ( ع اِ ) سپر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

مجنب. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) در باد جنوب درآینده. ( آنندراج )( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عرضه شده در باد جنوب. || بیگانه و اجنبی. ( ناظم الاطباء ).

مجنب. [ م ُ ج َن ْ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) اسب کتل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسب یدک. ( از اقرب الموارد ). یدک. جنیبه. جنیبت. مجنوب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || دور داشته. دور کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجنب. [ م ُ ج َن ْ ن ِ ] ( ع ص )دوردارنده کسی را از کاری و چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کسی یا چیزی که دور میشود و یا دور می دارد. ( ناظم الاطباء ). || اسبی که کوزی ساقها دارد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). اسبی که ساقهای وی کوز باشد. || کسی که اسب کتل و یا اسیر می برد. ( ناظم الاطباء ). || آن که نسل شتران وی کم باشد، ضد مُیَسِّر. ( از ذیل اقرب الموارد ). خلاف میسر. ( منتهی الارب ذیل یسر ). و رجوع به میسر شود.

مجنب. [ م ِ ن َ ] ( اِخ ) کرانه زمین عجم که به زمین عرب پیوندد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آخرین جزئی که محدود می کند عربستان را و نیز سرحد عربستان با ممالک دیگر. ( ناظم الاطباء ). دورترین بلاد عجم به زمین عرب و نزدیکترین زمین عرب به زمین عجم. ( از اقرب الموارد ). نامی است برای بلادی که بین سواد عراق و سرزمین یمن واقع است. ( ازمعجم البلدان ). به اراضی بین سواد عراق و یمن یعنی به نجد و دهنا اطلاق می شود. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دور کرده پرهیز داده . ۲ - آن بعد که یک پرده رد کرده باشد مقابل طنینی بقیه .
کرانه زمین عجم که به زمین عرب پیوندد

فرهنگ معین

(مُ جَ نَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - دور کرده ، پرهیز داده . ۲ - آن بعد که یک پرده رد کرده باشد، مق . طنینی ، بقیه .

دانشنامه آزاد فارسی

مُجَنّب
از اصطلاحات موسیقی قدیم ایران برای اندازه گیری فاصله. آن را با نشانۀ (ج ) مشخص می کنند. همچنین نام یکی از سه فاصله ای است که در یک دانگ یا ذوالاربع وجود داشته و معادل پردۀ کوچک به علاوۀ رُبع پرده یا به بیان دیگر سه ربع پرده بوده است. نام گذاری آن را به ابن سینا و صفی الدین نسبت می دهند. ابن سینا و صفی الدین اختلاف L+C (نیم پردۀ لیما+کُما) را با L (نیم پردۀ لیما) در نظر نمی گرفتند، آن ها را برابر می انگاشتند و مُجَنّب می نامیدند. قدما آوردن سه مجنب پشت سر هم در یک دانگ را سبب ناملایمت یا بدصدایی می دانسته اند.

پیشنهاد کاربران

بپرس