مجموع

/majmu~/

مترادف مجموع: تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه، بسامان، آسوده خاطر، آسوده دل، خاطرجمع ، جمع شده، گردآمده

متضاد مجموع: پریشان، پراکنده

برابر پارسی: روی هم، باهم، گردایش، هم فزون

معنی انگلیسی:
total, whole, peaceful, tranquil, [n.] total, [adj. lit] peaceful, aggregate, all, amount, ensemble, number, sum, complement

لغت نامه دهخدا

مجموع. [ م َ ] ( ع ص ) گرد آورده از هر جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جمع شده و گرد آمده و گرد آورده و فراهم آمده. ( ناظم الاطباء ) : اِن فی ذلک لاَّیة لمن خاف عذاب الاخرة ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود. ( قرآن 103/11 ). لمجموعون الی میقات یوم معلوم. ( قرآن 50/56 ).
چو صد دانه مجموع در خوشه ای
فتادیم هر دانه ای گوشه ای.
سعدی ( بوستان ).
که ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. ( گلستان ).
- چیزی را در مجموع کسی بستن ؛ جزو ابواب جمعی او قرار دادن : و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند و او را به استخراج آن وجوه نصب کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 346 ).
|| در بیت زیر بمعنی انبوه ، مقابل مختصر آمده است :
لهو یک جزو و غم هزار ورق
غصه مجموع و قصه مختصر است.
خاقانی.
|| همه و همگی و تمام. ( ناظم الاطباء ). همه. جمله. جملگی. جمیع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
مده مجموع در ظلال محمد.
سعدی.
وبیشتر از آن مقدار آب که بنجشکی بدان سیراب گردد درمجموع شهر قم مقدور و یافت نمی شد. ( تاریخ قم ص 6 ).
- مجموع بنی آدم ؛ همه اولاد آدم و همه مردمان و تمام مردم. ( ناظم الاطباء ).
|| آسوده خاطر. آسوده خیال. آن که خاطرش پریشان و پراکنده نیست. آنکه تشویش و تفرق خاطر ندارد. فارغ البال :
پیش از این گفتند کز عشقم پریشان است حال
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته اند.
سعدی.
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم.
سعدی.
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست.
سعدی.
ما پراکندگان مجموعیم
یار ما غایب است و در نظر است.
سعدی.
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت بودن نماند ننگ شد و نام رفت.
سعدی.
چو بینی که در سپاه دشمن خلاف افتاد تو مجموع باش و گر بینی که جمعاند از پریشانی اندیشه کن. ( گلستان سعدی ).
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
بحکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد.
حافظ.
- مجموع نشستن ؛ فارغ البال نشستن. آسوده خاطر بسر بردن :
بیزارم از وفای تو گر بی تو یک زمان بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گرد آمده، گرد آورده شده، دفتری که در آن مطالب متفرقه مثل اشعاروقصص گرد آورده باشند، مجامیع جمع، به معنی جمع نیزگویند
( اسم ) ۱ - گرد آمده جمع شده : مردم ده شهر مجموع اندرو لیک جمله سه تن ناشسته رو . ( مثنوی ) ۲ - جزوه ای که در آن موضوعات مختلف نقل شده مجموعه جمع : مجامیع . ۳ - جمیع همه : و بیشتر از آن مقدار آب که بنجشکی بدان سیراب گردد در مجموع شهر قم مقدور و یافت نمی شد . ۴ - یکی از انواع خطوط اسلامی . ۵ - جمعا : همگی : نامداران زندیه که مجموع پانزده کس بودند ...

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) گرد آمده ، گرد - آورده شده . ۲ - (اِ. ) حاصل جمع (ریاضی ). ۳ - مجموعاً، همگی .

فرهنگ عمید

۱. حاصل اضافه شدن چند چیز به هم، جمع، کل.
۲. [قدیمی] گردآمده، گردآورده شده.
۳. (اسم ) [قدیمی] = مجموعه
۴. [قدیمی، مجاز] آسوده، راحت، خاطرجمع.
۵. (قید ) [قدیمی] همگی، کلاً، جمعاً.

فرهنگستان زبان و ادب

{sum} [ریاضی] حاصل عمل جمع یا عبارتی که بیانگر جمع چند شی ء ریاضی باشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّجْمُوعٌ: جمع شده
معنی دِینَ: پاداش - به معنای مطلق جزا است ، چه وعده باشد و چه وعید -مجموع یا قسمتی ازاحکامی که خداوند بر انبیای خودش نازل کرده (در جمله "أَلَا لِلَّهِ ﭐلدِّینُ ﭐلْخَالِصُ " منظور عبادت است)
معنی کُلِّ: همه - کل (اصل در معنای این کلمه احاطه داشتن است مجموع هر چیزی را هم که کُل میخوانند ، برای این است که به همه اجزا احاطه دارد ، یک فرد سربار جامعه را هم اگر کـَل بر جامعه تعبیر میکنند ، برای این است که سنگینیش بر جامعه احاطه دارد)
معنی أَجَلٍ: موعد - مدت مقرر (کلمه أجل به معنای غایت و نهایتی است که زمان دین و یا هر چیز دیگری بدان منتهی میگردد ، گاهی هم اطلاق میشود به مجموع زمان دین ، نه آخر آن ، ولی استعمالش غالبا در همان معنای اول است )
معنی مُّؤَجَّلاًَ: مدت دار- موعد دار (اسم مفعول از کلمه أجل به معنای غایت و نهایتی است که زمان دین و یا هر چیز دیگری بدان منتهی میگردد ، گاهی هم اطلاق میشود به مجموع زمان دین ، نه آخر آن ، ولی استعمالش غالبا در همان معنای اول است )
معنی لَا یَدِینُونَ: متدین نمی شوند - دیندار نمی شوند - به احکام الهی عمل نمی کنند (کلمه دین بر مجموع یا قسمتی از احکامی که خداوند بر انبیای خودش نازل کرده اطلاق می گردد و این کلمه در اصل معنی پاداش و جزا می دهد چه در مورد کار خیر (وعده ) و چه در مورد کار شر (وعید) )
معنی مَّعْرُوشَاتٍ: داربستی شده ها (از عرش به معنای داربست و آلاچیق است ، یعنی سقفی که بر روی پایههائی زده میشود ، تا بوتههای مو را روی آن بخوابانند . مانند عبارت " جنات معروشات و غیر معروشات "سقف خانه را هم از همین رو عرش مینامند فرقش با سقف این است که سقف تنها به طاق...
معنی یَرْکُمَهُ: که متراکم و انباشته سازد (از کلمه رکم به معنای جمع کردن و قرار دادن چیزی است بر روی چیزی دیگر ، ابر پر پشت را هم از همین جهت سحاب مرکوم میگویند که قطعات آن رویهم قرار دارد ، پس سحاب مرکوم یعنی مجتمع ابر و مجموع آن ، و تراکم اشیاء به معنای رویهم قرار ...
معنی کَلَالَةً: کسی که بی اولاد و پدر ومادر است - خواهر یا برادر تنی یا نا تنی - کل کسانی که غیر از پدر و مادر و فرزند از شخصی ارث می برند(کلمه کلاله در اصل ، مصدر و به معنای احاطه است ،مجموع هر چیزی را هم که کُل میخوانند ، برای این است که به همه اجزا احاطه دارد ، ی...
ریشه کلمه:
جمع (۱۲۸ بار)

دانشنامه آزاد فارسی

مجموع (المجموع). (یا: المجموع فی شرح المهذّب) تألیف ابوزکریا محی الدین نَوَوی، کتابی به عربی، در فقه شافعی. شرحی است بر کتاب بسیار معروف المهذب فی المذهب ابواسحاق شیرازی، و دوره ای کامل از فقه استدلالی شافعی است. با زندگی نامه امام شافعی و ابواسحاق شافعی، مباحثی مقدماتی مانند آداب تعلیم و تربیت، احکام مفتی و مستفتی و آداب فتوا آغاز می شود و با بحث استدلالی در باب موضوعات فقهی از طهارت تا حدود و دیات خاتمه می یابد. مؤلف در آغاز این شرح را چنان مفصل نوشت که فقط ۳ جلد آن، به کتاب طهارت تا پایان مبحث حیض اختصاص داشته است. رفته رفته، نویسنده با احتراز از توضیحات طولانی، ابوابی را مانند کتاب لعان که کمتر مورد نیاز هستند به اختصار تشریح کرد. نووی معتقد است که در کتاب خود، تمام آرای مذاهب فقهی اسلامی را شرح کرده است. در این اثر افزون بر نقد احادیث متن و تفسیر دقیق آیات متن، مؤلف از توضیح لغات و اصطلاحات موجود در متن نیز غافل نبوده است. نووی همچنین به نظریه هایی در متن که خاص او بود و نیز به موارد اختلاف خود با ابوابراهیم مُزَنی در المختصر و ابوحامد غزالی در الوسیط نیز اشاره کرده است. المجموع در ۲۰ جلد در لبنان به چاپ رسیده است.

مترادف ها

complex (اسم)
مجموع، مجموعه، هم تافت، عقده، گروهه، اچار

aggregate (اسم)
توده، جمع، تراکم، مجموع

altogether (اسم)
مجموع

sum (اسم)
جمع، مجموع، مبلغ، جمله، حاصل جمع

summation (اسم)
افزایش، جمع، مجموع، جمع زنی، مجموع یابی

sum total (اسم)
مجموع، جمع کل

totality (اسم)
مجموع، تمامیت، کلی، کلیت، مقدار کلی

whole (صفت)
کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده

assembled (صفت)
مجموع، مجتمع

collected (صفت)
فراهم، مجموع، غند

lump (صفت)
مجموع، دربست

total (صفت)
مطلق، کامل، مجموع، کل، کلی، تام

فارسی به عربی

بشکل عام , حاسبة المراهنات , کتلة , مبلغ , مجموع , مجموعة

پیشنهاد کاربران

اگر برای {مجموعه} که بازگشت به کنشی در زمان گذشته دارد، برابرهایی چون {گردآورد، گردآمد} را به کار ببریم، آن گاه با به کار گرفتن بن حال، میتوان برای {مجموع} برابرهایی چون {گردآیه} را پیش نهاد
چه واژگانی داریم؟
هم ( پیشنهادِ کاربرِ گرامیِ /مهدی کشاورز ) و {مَت=هَم}
چه پسوند هایی داریم؟
ار/مان/اده/یده/اد
چه واژگانی ساخته میشوند؟
همار/هممان ( گویش سخت ) /هماده/همیده/هماد/متار/متمان/متاده/متیده/متاد
...
[مشاهده متن کامل]

کدام ها بهتر هستند؟ ( از نگاهِ سادگی و گُسترش آسان تر در میانِ مردم )
همار/هماد/هماده/متار/متاد
بِدرود!

"هَماده" یا "هماد"
همادن= با هم ( جمع ) کردن،
هماد، هماده= با هم جمع شده، مجموع، کل
( Total ) :همه: هم سنگ این واچ در پهلوی هست: ( wisp ) : و نوشتار این واچ با گپ گروه دبیره ی اوستا: ( 𐬬 𐬌𐬯𐬞. ) :ویسپ.
سلام بر تو ای هموطن
همدردی من را هم بپذیر
چیست دردی فرساینده تر از غم از دست دادن فرزند؟ فرزندی که یک عمر با خون دل پروراندی، همان گل نوشکفته ای که دست بی رحم روزگار ناگاه پرپرش کرد.
اما چه می توان کرد؟ چه می توان گفت؟ در برابر سرنوشت
...
[مشاهده متن کامل]

همه چیزمان ازجمله خودمان امانتهایی هستیم که سرانجام نزد خداوندگارمان بازخواهیم گشت.

با سلام خدمت شما دوستان عزیز. من پسر م سرباز بود دربرگشت به پادگان فوت کرده. ما درد مان را به عنوان یک انسان کمک کنید . مادرش سرطان گرفته و من هم مریض هستم. کسی را ندا رم. وبلد نیست م
واژه مجموع
معادل ابجد 159
تعداد حروف 5
تلفظ majmu'
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع: مجامیع]
مختصات ( مَ ) [ ع . ]
آواشناسی majmu'
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
هماد= مجموع
جماد = جم آد= جماد
هم آیند
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اوپیک upik ( اوپ از سنسکریت: اوپَدهی= جمع + پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) «یک» )
چیوانیک، چیوانیت ( چیوان از اوستایی: چینوَنت= جمع + پسوند یاتیکی پهلوی «یک» و سنسکریت «یت» )
...
[مشاهده متن کامل]

بومَنیک، بومَتیت ( بومَن از سنسکریت: بْهومَن= جمع + «یک، یت» )
باهوتیک، باهوتیت ( باهوت از سنسکریت: باهوتْوَ= جمع + «یک، یت» )

بپرس