برافروختم آتش زردهشت
که با مجمر آورده بد از بهشت.
دقیقی.
یکی مجمر آتش بیاورد بازبگفت از بهشت آوریدم فراز.
دقیقی.
یکی مجمر آورد و آتش فروخت و زان پر سیمرغ لختی بسوخت.
فردوسی.
این یکی سوزد ندارد آتش و مجمر به پیش و آن یکی دوزد ندارد رشته و سوزن به کار.
منوچهری.
شب گیسوان گشاده چو جادو زنی به شکل بسته زبان ز دود گلوگاه مجمرش.
خاقانی.
سنت عشاق چیست برگ عدم ساختن گوهر دل را زتف مجمر غم ساختن.
خاقانی.
سحر زده بید به لرزه تنش مجمر لاله شده دود افکنش.
نظامی.
چگونه آتش مهرت نهان کنم که مرابسان مجمر یک خانه است و صد روزن.
ولی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مجمر آتش ؛آتشدان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).|| بوی سوز. ج ، مَجامِر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنچه در آن عود سوزند. ( غیاث ) ( آنندراج ). عودسوز. عطرسوز. بخورسوز. آتشدانی که در آن عود و عنبر و جز آن سوزند. مجمره. مِدخَنَه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). غنچه از تشبیهات اوست و با لفظ سوختن و افروختن مستعمل. ( آنندراج ) :
پرستار با مجمر و بوی خوش
نظاره بر او دست کرده به کش.
فردوسی.
به یک دست مجمر به یک دست جام برافروخته عنبر و عود خام.
فردوسی.
چه با ناز و بازی چه با بوی و رنگ چه با عود و مجمر چه با نای و چنگ.
فردوسی.
دو صد بنده تا مجمر افروختندبر او عود و عنبر همی سوختند.
فردوسی.
همی بوی مشک آمدش از دهان چو بوی بخور آید از مجمری.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 145 ).
معروف شد به علم تو دین زیرادین عود بود و خاطر تو مجمر.
ناصرخسرو.
مجمر عیدی و آن عود و شکر هست بهم زحل و زهره که با قرص خور آمیخته اند.
خاقانی.
دل کنم مجمر سوزان و جگرعود سیاه دم آن مجمر سوزان به خراسان یابم.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...