مجمجه

لغت نامه دهخدا

( مجمجة ) مجمجة. [ م َ م َ ج َ ] ( ع مص ) سخن در دهن گردانیدن بی هویدا گفتن. ( المصادر زوزنی ). بیان نکردن خبر را و ناپیدا گفتن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). آشکار بیان نکردن خبر یا تمام نگفتن آن. ( از اقرب الموارد ) پچپچه : از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد، دل بر اقامت خراسان... قرار نمی گرفت. ( المعجم چ مدرس رضوی ص 4 ). || بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را وتعمیه نمودن در آن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کج کلامی کردن با کسی و برگردانیدن او را از حالی به حالی. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - نا پیدا گفتن خبر و بیان نکردن آن پچپچه : چه از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد دل بر اقامت خراسان ... قرار نمیگرفت . ۲ - آشکار نکردن حروف ( کتاب مکتوب ) بی نقطه و بی اعراب نوشتن . ۳ - کج کلامی کردن با کسی .

فرهنگ معین

(مَ مَ جِ ) [ ع . مجمجمة ] (مص م . ) ۱ - درست و رسا بیان نکردن خبر، پچپچه . ۲ - بدون نقطه و اِعراب نوشتن کتاب .

فرهنگ عمید

به صورت مبهم سخن گفتن.

پیشنهاد کاربران

بپرس