مجلس ساختن

لغت نامه دهخدا

مجلس ساختن. [ م َ ل ِ ت َ ] ( مص مرکب ) مجلس ترتیب دادن. تشکیل دادن ضیافت و میهمانی : و مجلسی ساخته بودند که کس مانند آن یاد نداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276 ).
ز لطف طبع جز آوازه را طلب نکنی
به وقت ساختن مجلس و نهادن خوان.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
نسازم مجلسی کز سایه خویش
همانا مجلس آشویی ندارم.
خاقانی.
و رجوع به مجلس شود.

فرهنگ فارسی

مجلس ترتیب دادن

پیشنهاد کاربران

منعقد کردن. منعقد داشتن. تشکیل دادن. بر پای داشتن. ترتیب دادن. پرداختن. فراهم کردن. بزم نهادن. ساختن انجمن ، بزم ، جشن ، حزب ، عروسی یا مجلسی را :
یکی انجمن ساخت از بخردان
هشیوار و کارآزموده ردان.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بسازیم فردا یکی انجمن
بگوئیم یک باد گر تن بتن.
فردوسی.
دل از داوریها بپرداختند
بآئین یکی جشن نوساختند.
فردوسی.
ساخت آنگه یکی بیوکانی
هم بر آئین و رسم یونانی.
عنصری.
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب.
منوچهری.
و بهر کده ای مهمانی ساخته بودند نیکوتر از دیگر. ( تاریخ سیستان ) . تا بطاق رسید آنجا مهمانی نیکوتر بساخت و بیست روز او را مهمان داشت. ( تاریخ سیستان ) .
بر آرایش مهرگان جشن ساخت
بشاهی سر از چرخ مه بر فراخت.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
همه شادی و طرب جوید و مهمانی
که بسازندش از این برزن و آن برزن.
ناصرخسرو.
شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت
چو چنگ اندر آن بزم خلقی نواخت.
سعدی ( بوستان ) .

بپرس