دریغ آن بر و کتف و بالای اوی
دریغ آن رخ مجلس آرای اوی.
فردوسی.
در جهان تا مجلس و لشکر پدیدار آمده ست مجلس آرایی نیامد همچنو لشکرشکن.
سوزنی.
هم بر این ایوان نو برتخت خویش تاجدار و مجلس آرا دیده ام.
خاقانی.
به هر محفل که بنشستی تویی در چشم من زیراکه چون تو مجلس آرایی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
فرشته رشک برد بر جمال مجلس من که التفات کند چون تو مجلس آرایی.
سعدی.
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی.
حافظ.