مجسم

/mojassam/

مترادف مجسم: تجسم یافته، جسمیت یافته، مصور

برابر پارسی: بازنمودن، نمودار، نمایان، دراندیشه آوردن

معنی انگلیسی:
incarnate, personified, solid, external, graphic

لغت نامه دهخدا

مجسم. [ م ُ ج َس ْ س َ ] ( ع ص ) جسمیت حاصل نموده و تجسم حاصل کرده و متشکل شده و دارای جسد و پیکر شده. ( ناظم الاطباء ). تن ساخته شده. ( آنندراج ) :
علم است مجسم ندید هرگز
کس علم به عالم جز او مجسم.
ناصرخسرو.
ای فرد و محیط بر دو عالم
وی نور لطیف این مجسم.
ناصرخسرو.
ز هی سخای مصور به روز بزم و نشاط
ز هی قضای مجسم به روز رزم و وغا.
مسعودسعد.
سنان تست قدر گرمجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصور است قضا.
مسعودسعد.
بینند جسم را و نبینند روح را
بینیم مر ترا و تو روح مجسمی.
سوزنی.
و ز عکس طراز رایت تو
آن رفعت و نصرت مجسم.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 339 ).
آتش و باد مجسم دیده ای کز گرد و خوی
کوه البرز از سم و قلزم ز ران افشانده اند.
خاقانی.
دود آن آتش مجسم اوست
اینکه چرخ مطبقش دانند.
خاقانی.
|| بزرگ گردانیده شده. ( آنندراج ). تناور و جسیم و کلان. || آشکارشده. نمایان شده. || جامد و منجمد. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح هندسه ) چیزی است که او را طول و عرض و عمق باشدو حاصل آن جسم تعلیمی است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). که دارای طول و عرض و عمق باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): کره ، شکلی باشد مجسم... ( جهان دانش ، یادداشت ایضاً ). مخروط، شکلی باشد مجسم. ( جهان دانش ، یادداشت ایضاً ). || ( اصطلاح حساب ) عددی را گویند که حاصل شود از ضرب عددی در عدد مسطح و احاطه یابد به دو سه عددی که به منزله اضلاع آن باشد پس چنین عددی اعم از عدد مکعب است زیرا هر مکعبی صادق می آید بر او که آن حاصل ضرب عددی است در عدد مسطح چه هر مسطحی اعم از مربع است چنانکه اگر سه را در دو ضرب کنی سپس حاصل را در چهار، عدد بیست و چهار که حاصل آن است مجسم باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). عددهای مجسم آن عددهاست که بحاصل آیند از عددی چند بار عدد کرده و آنچه گرد آید چند بار عدد سوم کرده. اگر این سه عدد راست باشند آنچه گرد آید از ایشان مکعب نام کنندو یکی از این عددها کعب او باشد و گروهی مکعب را کعب نام کنند و یکی را از آن سه عدد ضلع او. و نموده او آن است که سه را سه بارکنی نه آید. و چون نه را سه بارکنی بیست و هفت شود، و این مکعب است و کعب او سه است ، یا او کعب و ضلع او سه.اگر از این عددها دو راست باشند و سیوم کهتر، آنچه گرد آید او را لبنی خوانند زیرا که خشت را ماند و نموده او سه را سه بارکنی نه باشد و نه را دو بار کنی هژده باشد و این لبنی است. اگر دو راست باشند و سوم بزرگتر آنچه گرد آید او را تیری خوانند زیرا که ماننده تیربود که بام خانه بکار برند و نموده او سه را سه بارکنی نه باشد و نه را چهار بارکنی سی و شش باشد و این تیری باشد. اگر سه عدد یکدیگر را راست نباشد آن را لوحی خوانند زیرا که چون تخته بود و نموده او سه چهار بار دوازده بود و دوازده پنج بار شصت بود و این لوحی است. ( التفهیم ص 38 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

چیزی که بصورت جسم در آمده وجسمیت پیداکرده باشد
( اسم ) ۱ - بصورت جسم در آورنده . ۲ - مصور . ۳ - آشکار کننده .
کسی که جسمیت می دهد

فرهنگ معین

(مُ جَ سَّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - به صورت جسم درآورنده . ۲ - آشکار کننده .
(مُ جَ سِّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - به صورت جسم درآمده ، دارای جسم ، دارندة جسمیت ، تناور. ۲ - مصور. ۳ - آشکار شده .

فرهنگ عمید

چیزی که به صورت جسم در آمده و جسمیت پیدا کرده باشد، هرچیزی که دارای عرض و طول و عمق باشد.

مترادف ها

incarnate (صفت)
مجسم، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی

پیشنهاد کاربران

تناییده، تنوده
مجسم به چم جسم یافته ( تن یافته ) به گونه انگار ین راستین است. از این رو این واژه ها می توانند در خور باشند
🇮🇷 همتای پارسی: پیکربسته 🇮🇷
یا پیکریافته
صورت نشین . [ رَ ن ِ ] ( نف مرکب ) مصور. مجسم : عشق را در عالَم اجسام مجنون نام کردحسن را صورت نشین کرده ست و لیلی ساخته . واله هروی ( از آنندراج ) .
تصور
برآمده
تجسم یافته

بپرس