مجسد
لغت نامه دهخدا
مجسد. [ م ُ س َ ] ( ع ص ) سرخ. ج ، مجاسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ثوب مجسد؛ جامه ای که به تن ملصق باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه چسبیده به تن. ( ناظم الاطباء ).و رجوع به مِجسَد شود. || جامه رنگ شده به زعفران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مجسد. [ م ُ ج َس ْ س َ ] ( ع ص ) ثوب مجسد؛ جامه رنگین به زعفران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به معنی سوم ماده قبل شود. || صوت مجسد؛ آواز نیکو مناسب در لحن و سرود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید