گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.
خاقانی.
خورشید جام شاه مظفر به جرعه ریزبر خاک اختران مجزا برافکند.
خاقانی.
ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
خاقانی.
حراقه وار در زنم آتش به بوقبیس ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.
خاقانی.
چون آتش آمد آشنا زیبق پرید اندر هوااینک هوا سیمین هبا زیبق مجزا داشته.
خاقانی.
- مجزا شدن ؛ جدا شدن.- مجزا کردن ؛ جدا کردن. ( ناظم الاطباء ).