مجدور

لغت نامه دهخدا

مجدور. [ م َ ] ( ع ص ) سزاوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سزاوار و لایق. گویند انه لمجدوران یفعل کذا؛ یعنی او سزاوار است که چنین کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کم گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). لاغر و کم گوشت. ( ناظم الاطباء ). || آبله زده. ( دهار ). چیچیک برآورده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آبله دار. آبله رو. مبتلا به جدری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ). || مرواریدی است که بر دانه دو نقطه بسان آبله بود. ( جواهرنامه ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) آبله دار، آبله رو.

پیشنهاد کاربران

بپرس