مجدح

لغت نامه دهخدا

مجدح. [ م ِ دَ ] ( ع اِ ) کبچه پِست شور.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چمچه ای که بدان پست شورانند. ( ناظم الاطباء ). چوبی که در سر آن دو چوب دیگر بر هم سوار شده قرار دارد و بدان سویق را بهم زنند. ( ازاقرب الموارد ). || ( اِخ ) گویند که سه ستاره است که به «مجدح » ماند. و رجوع به ماده بعد شود. || ( ع اِ ) داغی است که بر ران شتر کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مفرد مجادیح است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مجادیح شود.

مجدح. [ م ِ دَ ] ( اِخ ) دبران که منزلی است ماه را یا ستاره ای است خرد میان دبران و ثریا. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). دبران یا ستاره کوچکی که بین دبران و ثریا واقع است و «حادی نجوم » نامیده می شود. ( از اقرب الموارد ). دبران است که منزل چهارم از منازل قمر باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجدح. [م ُ دَ ] ( اِخ ) دبران ، یا ستاره ای است خرد میان دبران و ثریا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). منزلی از منازل ماه که دبران نیز گویند و یا ستاره ای خرد مابین دبران و ثریا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل شود.

مجدح. [ م ُ دِ ] ( ع ص )شوراننده پِسْت. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مِجدَح شود.

مجدح. [ م ُ ج َدْ دَ ] ( ع ص ) شراب مجدح ؛ شراب آمیخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شراب آمیخته و جنبانیده شده با چوب. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ستاره دبران و یا ستاره ایست خردمیان دبران و ثریا .
( اسم ) ۱ - آلتی که بدان سویق را هم زنند کفچ. پست . جمع : مجادیح .
شراب آمیخته

پیشنهاد کاربران

بپرس