مجح

لغت نامه دهخدا

مجح. [ م َ / م َ ج َ ] ( ع مص ) بزرگ منشی کردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب )( از ناظم الاطباء ). تکبر کردن. ( از اقرب الموارد ).

مجح. [ م َ ج َ ] ( ع مص ) خرسند و شاد شدن به ذکر کسی. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شادمان شدن به چیزی. ( از اقرب الموارد ).

مجح. [ م ُ ج ِح ح ] ( ع ص )زن آبستن شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). باردارو آبستن و یا نزدیک به زاییدن. ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). ج ، مَجاح . ( ذیل اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

فیض کاشانی در کتاب وافی مجح را محج ضبط کرده و می گوید مراد زنی است که وضع حملش نزدیک باشد که در این صورت مذکر و مونث آن یک صیغه دارد، معنای آن روشن نیست. شاید مراد زن حامله ای باشد. مذکر آوردن ان از باب حائض و حامل باشدو شاید معنای ان این باشد که شتابان با اضطراب و سرعت امده است.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع: آیین کیفزی اسلام جلد یک ص ۲۵۵ محمد جواد فاضل لنکرانی