مجتث. [ م ُ ت َث ث ] ( ع ص ) از بیخ برکنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). اسم مفعول از اجتثاث است به معنی استیصال الشی من اصله ، یعنی برکندن چیز ازبن آن. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( در اصطلاح عروض ) نام بحری است از نوزده بحور شعر چرا که اجتثاث از بیخ برکندن است چون مسدس این بحر را که مستفعلن فاعلاتن است از بحر خفیف برکنده گرفته اند، زیرا که در ارکان این هر دو بحر اختلاف همین است که در این بحر مستفعلن مقدم است بر دو فاعلاتن واز مزاحفات این بحر اکثر وزن «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات » آید. ( غیاث ) ( آنندراج ). اجزاء بحرمجتث از اصل «مستفعلن فاعلاتن » چهار بار «مفاعلن فعلاتن » آید و زحاف این بحر نُه است : خبن و شَکل و قصر و حذف و رفع و جحف و اسباغ و تشعیث و صلم. مثال مجتث مثمن مقصور:
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
چرا مجاری احوال بر خلاف هواست
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان.( از المعجم چ دانشگاه ص 156 ).
عروضیان مجتث را بر بحر مخصوصی به علت جریان خبن در جمیعارکانش اطلاق کرده اند. و اصل این بحر مستفعلن فاعلاتن چهار نوبت باشد. و در عروض سیفی آمده که اصل این بحر را که مستفعلن فاعلاتن است دوبار از بحر خفیف گرفته اند چرا که اختلاف در این هر دو بحر بجز تقدیم و تأخیر ارکان چیزی دیگر نیست و اسم مقتضب و مجتث اگر چه در معنی به هم نزدیکند اما چون این بحر را مجتث نامیدند به جهت وقوع خبن در جمیع ارکان وی آن بحر را مقتضب نام کردند برای امتیاز. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین مأخذ و المعجم و نفایس الفنون ص 56 شود.