مجانین. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مجنون. دیوانگان. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ِ مجنون. دیوانگان و مردم دیوانه. ( ناظم الاطباء ) : منگر بدان که در دره یمگان محبوس کرده اند مجانینم.
ناصرخسرو.
سخن مجانین و اهل برسام از آن پر بنیادتر بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 400 ). مپرس از من حدیث زلف پرچین مجنبانید زنجیر مجانین.
شبستری.
و رجوع به مجنون شود.
فرهنگ فارسی
جمع مجنون ( صفت ) جمع مجنون دیوانگان : بهلول را از مجانین عقلا محسوب دارند.
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (ص . ) جِ مجنون ، دیوانگان .
فرهنگ عمید
= مجنون
پیشنهاد کاربران
مثالی از معنای آورده شده بالا: فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت حضرت ولی الله الاعظم ( ارواحنافداه ) ، نه تنها بر ایتام و سفها و مجانین فاقد ولی قهری و وصی بلکه در جمیع صور بر جامعه اسلامی ولایت دارد، همان گونه که حضرت رسول الله ص و ائمه معصومین ع ولایت داشتند ( مرجع: ضرورت تشکیل حکوکت اسلامی، ویکی فقه ) ... [مشاهده متن کامل]