دو نوع را تو ز یک جنس می قیاس کنی
مجانست نبود درمیان زر و سفال.
عنصری.
چون نبیند مجانست با دوست داند آنگه که خود نه درخور اوست.
سنائی.
بی شکی چون مجانست نبود.در مراتب مؤانست نبود.
سنائی.
|| هم قومی. ( غیاث ). || به اصطلاح عروض شعری که دارای صنعت تجنیس باشد. ( ناظم الاطباء ).مجانسة. [ م ُ ن َ س َ ] ( ع مص ) با چیزی مانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). با چیزی مانیدن و همجنسی کردن. جناس. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). هم شکل شدن و اتحاد جنس با چیزی و منه : «و کیف یؤانسک من لایجانسک ». ( از اقرب الموارد ). مجانسة اتحاد در جنس است. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مجانست شود.