در مجاعت بس تو احول دیده ای
که یکی را صد هزاران دیده ای.
مولوی.
پس بگفتند این ضعیف بی مراداز مجاعت سکته اندر وی فتاد.
مولوی.
باز نفسش از مجاعت برطپیداز گدائی کردن او چاره ندید.
مولوی.
وز مجاعت و اشتها هر گاو و خرکاه می خوردند همچون نیشکر.
مولوی.
رحمشان آمد که او بس بینواست وز مجاعت هالک مرگ وفناست.
مولوی.
و رجوع به مجاعة شود.- سال مجاعت . رجوع به ترکیب بعد شود.
- عام مجاعت ؛ عام مجاعة. سال قحط. قحط سالی. تنگ سالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مجاعة. [ م َ ع َ ] ( ع مص ) گرسنه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گرسنه گردیدن. جوع. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تشنه گردیدن. || مشتاق شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) گرسنگی. ( دهار ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || عام مجاعة؛ سال قحط و سختی. عام مَجوَعَة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سال جدب. قحط سالی. تنگسالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ج ، مجاوع. ( اقرب الموارد ). ج ، مجائع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
مجاعة. [م َ ع َ ] ( ع مص ) بی باکی کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). با هم شوخی کردن. ( از اقرب الموارد ).
مجاعة. [ م ُ ع َ ] ( ع اِ ) پس مانده خرما و شیر با هم آمیخته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مجاعة. [ م ُ / م َج ْ جا ع َ ]( ع ص ) آن که دوست دارد بی باکی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مرد بسیار خرمای خشک با شیره خورنده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرد شیر بر سر خرما نوشنده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
بیشتر بخوانید ...