مجاشع

لغت نامه دهخدا

مجاشع. [ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) ابن حریث انصاری ، سرداری شجاع و از عمال اوایل عهد خلافت عباسی است. مدتی عهده دار حکومت بخارا بود و عبدالجباربن عبدالرحمان وی را به دعوت فرزند علی بن ابی طالب ( ع ) متهم کرد و او را با جمعی مقتول ساخت. ( از اعلام زرکلی ).

مجاشع. [ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) ابن دارم بن مالک الاصغربن حنظله از تمیم ، ازعدنان. وی جد جاهلی است و اقرع بن حابس و فرزدق از نسل او هستند. ( از اعلام زرکلی ).

مجاشع. [ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) ابن مسعده کاتب و به عربی شعر می گفته و دیوان او و برادرش عمرو جمعاً پنجاه ورقه است. ( ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجاشع. [ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) ابن مسعودبن ثعلبة السلمی ، صحابی است. در جنگ جمل با عایشه بود و بر کسانی که از بنی سلیم در این جنگ شرکت داشتند فرماندهی داشت و کشته شد ( 36 هَ.ق ). در صحیحین از وی پنج حدیث نقل شده است. ( از اعلام زرکلی ).

فرهنگ فارسی

ابن مسعود بان ثعلبه السلمی

پیشنهاد کاربران

بپرس