مجاذبت

لغت نامه دهخدا

مجاذبت. [ م ُ ذَ ب َ / م ُ ذِ ب َ ] ( ع مص ) مجاذبة. منازعت کردن : و ملک می داند... که میان من و گاو هیچ چیز از اسباب منازعت و دواعی مجاذبت و عداوت قدیم... نبود. ( کلیله و دمنه ). یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست ، برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 89 ). و رجوع به مجاذبة و مجاذبه شود.

مجاذبة. [م ُ ذَ ب َ ] ( ع مص ) با کسی نزاع کردن در کشیدن چیزی.( تاج المصادر بیهقی ). منازعت کردن. جِذاب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). منازعت کردن با هم درکشیدن چیزی. ( آنندراج ). || برگردانیدن کسی را ازجای. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || با یکدیگر چیزی را کشیدن. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(مُ ذَ یا ذِ بَ ) [ ع . مجاذبة ] (مص م . ) نزاع کردن و کشمکش کردن .

فرهنگ عمید

۱. همدیگر را کشیدن.
۲. با هم نزاع کردن.
۳. نزاع و کشمکش.

پیشنهاد کاربران

بپرس