اشعار من آن است که در صنعت نظمش
نه لفظ معار است و نه معنیش مثنا.
مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 18 ).
فتح تو گویم اکنون هر ساعتی مکررمدح تو گویم اکنون هرلحظه ای مثنا.
امیرمعزی.
ز دوستی صفت تو به کوه خوانم و دشت زبهرآنکه مثنا شود همی ز صداش.
سنائی ( دیوان چ مظاهر مصفا ص 177 ).
هر چند مثنا شود قوافی ای روح بزرگی فداک روحی.
سوزنی.
هر یک ثنا که بر تو فرو خوانم بنیوش و باز خواه ومثنا کن.
سوزنی.
گر بخت باز بر در کعبه رساندم کاحرام حج و عمره مثنا برآورم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 246 ).
انجم ماده فش آماده حج آمده اندتا خواص از همه لبیک مثنا شنوند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 102 ).
دادمش تصدیع نثر و می دهم ابرام نظم دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این.
خاقانی.