مثمر

/mosmer/

مترادف مثمر: موثر، نتیجه بخش، بارآور، ثمردار، میوه دار

معنی انگلیسی:
fruit-bearing, fructiferous, fruitful, useful, [fig.] fruitful

لغت نامه دهخدا

مثمر. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).
- العقل المثمر ؛ عقل مؤمن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- المال المثمر ؛ مال بسیار. ( ناظم الاطباء ).
|| میوه دار و باردار و میوه دهنده و میوه آورنده و برومند. ( ناظم الاطباء ). میوه دارنده و میوه آورنده. ( غیاث ). ثمردهنده. میوه ده. بامیوه. بارور. باردار. بارآور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل سال که باشد بتواند ساخت چه هر درخت که خواهد... خواه مثمر و محمل و خواه بی ثمر... ( سفرنامه ٔناصرخسرو ). و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقرگین بنهاده و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درختهای مثمر و حامل. ( سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 81 ).
دستم بکف دست نبی دادبه بیعت
زیر شجر عالی پرسایه و مثمر .
ناصرخسرو.
و نهالی که زینت بخش چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد مگر... ( سندبادنامه ص 54 ).
گر نگشتی هیزم او مثمر بدی
تا ابدمعمور و هم عامر بدی.
( مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 240 ).
|| با سود و فایده و سودآورنده. ( ناظم الاطباء ). نتیجه بخش. نتیجه دهنده : می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و افعال ستوده... مدروس گشته... و دروغ مؤثر و مثمر. ( کلیله و دمنه ). چون مدت اقبال گذشت و نوبت دولت به آخر رسید معاونت و مصاحبت نوح موجب مذلت و مثمر مسکنت باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118 ).
تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان
گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن...
جامی
- غیرمثمر ؛ بی بار و بی فایده و بی ثمر. ( ناظم الاطباء ).
- مثمرثمر ؛ بافایده. ( ناظم الاطباء ).
- مثمرثمر بودن ؛ فایده داشتن. ( ناظم الاطباء ).

مثمر. [ م ُ ث َم ْ م ِ ] ( ع ص ) بسیارمال. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تثمیر شود. || کشتی که دانه بندد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). گیاهی که گل و شکوفه آن ساقط شده و دانه بسته باشد. ( ناظم الاطباء ). || کسی که برگ و بار درخت را جهت ستور می چیندو فراهم می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ فارسی

میوه دهنده، درخت میده آورده
( اسم ) ۱ - ثمر دهنده میوه دهنده باردار ( درخت ) : گرنگشتی هیزم او مثمر بدی تا ابد معمور وهم عامر بدی . ( مثنوی ) ۲ - نتیجه دهنده .
بسیار مال

فرهنگ معین

(مُ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) میوه دار، باردار، مفید.

فرهنگ عمید

۱. میوه دهنده.
۲. [مجاز] نتیجه بخش، بافایده.

مترادف ها

useful (صفت)
قابل استفاده، سودمند، مفید، فیض بخش، مثمر، بافایده

فارسی به عربی

مثمر

پیشنهاد کاربران

بپرس