مثل گشتن. [ م َ ث َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) مَثَل ِ سایر شدن : و او تیغ بیرون کشید و همی زد تا بکشتش پس گفت : «خذ من جذع مااعطاک » و این سخن مثل گشت در عرب. ( مجمل التواریخ والقصص ص 174 ). || مشهور شدن. شهرت یافتن در صفتی : تویی کز نسل شاهان سرفرازی مثل گشتی چنین در عشقبازی.