مثرب

لغت نامه دهخدا

مثرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) سرزنش کننده و نکوهنده کسی را بر گناه. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اثراب شود. || مرد کم عطا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد کم عطا و لئیم. ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ). || قوچ اخته بسیار فربه. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اثراب شود.

مثرب. [ م ُ ث َرْ رَ ] ( ع ص ) سرزنش کرده شده و نکوهیده بر گناه. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نکوهیده. ( ناظم الاطباء ). || درهم آمیخته و شوریده. || ویران شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مثرب. [ م ُ ث َرْرِ ] ( ع ص ) مفسد در حیص و بیص اندازنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مفسد و بهم زننده. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تثریب شود. || درنوردنده و طی کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کسی که می پیچد و درمی نوردد. ( ناظم الاطباء ). || سرزنش کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تثریب شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس