مثابرت
لغت نامه دهخدا
- مثابرت کردن ؛ مداومت کردن. پایداری کردن : مدت سه شبانروز محاربت مصابرت نمودند و بر مضاربت مثابرت کردند. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 178 ).
- مثابرت نمودن ؛ پایداری نشان دادن. مداومت کردن : امیر ناصرالدین در تحمل پایداری تکالیف آن اثقال و مقاسات شداید آن اشغال به وجهی مصابرت و مثابرت نمود که قوت بشریت از آن قاصر باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25 ). و رجوع به مثابرة شود.
مثابرة. [ م ُ ب َ رَ ] ( ع مص ) بر کاری مداومت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). پیوسته برکاری بودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پیوسته بودن برکاری و لازم گرفتن آن را و مواظبت کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مثابرت شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید