مثاب

لغت نامه دهخدا

مثاب. [ م ُ ] ( ع ص ) جزا و پاداش و ثواب داده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). پاداش داده شده و مأجور و جزای نیک داده شده. ( ناظم الاطباء ). اجر یافته. پاداش یافته. به پاداش رسیده.
- عنداﷲ مثاب شدن ؛ جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن. ( ناظم الاطباء ).
- مثاب بودن ؛ به ثواب و پاداش نیک رسیدن. ( ناظم الاطباء ).
- مثاب گشتن ؛ اجرت بردن. پاداش یافتن :
مرا چو بی گنهی آسمان مخاطب کرد
نکرده طاعت ، گشتم ز خامه تو مثاب.
عثمان مختاری.
بر بد و نیک از تو در همه سال
خلق عالم معقب اند و مثاب.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 38 ).

مثاب. [ م َ ] ( ع اِ ) جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). جای باز آمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || جای گرد آمدن مردم پس از پراکنده گشتن. ( از اقرب الموارد ). جای انبوه آدمیان. ( غیاث ) ( آنندراج ). || مثاب البئر؛ جای آب گرفتن از چاه و ایستادنگاه ساقی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جای ایستادن ساقی از چاه یا وسط آن. ( از اقرب الموارد ). || جای گرد آمدن آب در چاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جای انبوه آب. ( غیاث ) ( آنندراج ). || میانه چاه که آب نخست در وی گرد آید. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

پاداش گرفته، اجروپاداش یافته، پاداش داده شده
(اسم ) ۱ - پاداش داده شده جزا داده . ۲ - ثواب اخروی داده شده .
جزا و پاداش دهنده

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) پاداش داده شده .

فرهنگ عمید

پاداش گرفته، اجر و پاداش یافته، پاداش داده شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس