متکامل

/motekAmel/

لغت نامه دهخدا

متکامل. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص ) تمام شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تکامل شود. || تمام. ( آنندراج ). کامل و درست و تمام. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ معین

(مُ تَ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) کامل شده ، به کمال رسیده .

فرهنگ عمید

به کمال رسیده، کامل و تمام.

پیشنهاد کاربران

فرگشته
این واژه تازى ( اربى ) است و سپارش مى شود بجاى آن از برابرهاى پارسى که چنینند بهره بجویید: فرآیشنیک - فرآیشور Farayeshnik - Farayeshvar ( پارسى: فرآیش ( تکامل - به سیاق پهلوى فرآییشْنْ/فرآیشْن ) + ایک ( صفت ساز ) یا + ور ( صفت ساز ) : تکاملى ، متکامل ) فرگشته Fargashteh
...
[مشاهده متن کامل]

( پارسى: متکامل ) ، فرگشتى Fargashti ( پارسى: تکاملى ) آسْکِتمند Asketmand ( اوستایى: آسکِتى: تکامل، اعتلا + مند ( صفت دارایى ) : متکامل ، متعالى ) ، اُسپورایِشنیک Ospurayeshnik ( پهلوى - پیشنهادى: اُسپورOspur ( پهلوى: کامل ) + آیشنیک ( پهلوى: آمده ، آمدنى ) : متکامل ، به
کمال آمده ) ، دیرانایشنیک Diranayeshnik ( پهلوى - پیشنهادى: دیرانا Dirana ( پهلوى: کامل، وسیع ) + آیشنیک ( پهلوى: آمده ، آمدنى ) : متکامل ، به کمال آمده )

بپرس