لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - ستبر شونده.۲ - بر هم نشسته . ۳ - ( صفت ) ستبر غلیظ : و چون آن درخت بدین غایت بود اندر سردی لابد مسام و مناقس او متکاثف باشد .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. برهم نشسته، انبوه.
مترادف ها
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف
پیشنهاد کاربران
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )