از آسمان نخست برون تاخت قدر او
هم عرش نطعش آمد و هم سدره متکا.
خاقانی.
آستانت گنبد سیمابگون را متکاست بنده ٔسیماب دل سیماب شد زین متکّا.
خاقانی ( چ سجادی ص 22 ).
مرا دان بر از هفت ده متکائی که در ظل آن متکا می گریزم.
خاقانی.
آنچنانکه یوسف صدیق راخواب بنمودی و گشتش متکا
مرمرا لطف تو هم خوابی نمود
آن دعای بی حدم بازی نبود.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 174، نیکلسن ج 3 ص 134 ).
|| در تداول فارسی ، بالین. بالش. وساده. نهالی. نهالین. بالشت. بالشی چون استوانه ای از پر و جز آن انباشته که گاه خفتن زیر سرنهند. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). مأخوذ ازتازی ، بالش مستطیل و مدور آکنده از پر مرغ و جز آن که در هنگام خواب زیر سرگذارند و بر آن نیز تکیه کنند و گرد بالش یا گرد بالین نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :
متکا در گله با سندلی این معنی گفت
که تویی بقچه کش و تکیه بمن دارد یار.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 13 ).
کمر حجت است قاری راعوض متکاست با دیوار.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 30 ).
بر هر تنی است جودش همچون لباس شامل طبعش بجود چون تن بر متکاست مایل.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 31 ).
- متکاء ریسمانی ؛ عبارت است از رسنی که از ریسمان پنبه یا پشم بافند و درویشان در وقت مراقبه گرداگرد هر دو زانو بکشند. آن را کمند وحدت نیز گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ).