متوقف کردن


مترادف متوقف کردن: تعطیل کردن، نگه داشتن، وادار به توقف کردن

برابر پارسی: ازکار انداختن، ایستاندن

معنی انگلیسی:
abandon, abort, arrest, cease, check, discontinue, ground, stay, suspend, terminate, kill, rein, turn

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - بدرنگ وا داشتن. ۲ - در محلی ایستانیدن . ۳ - تعطیل کردن کار یا کارخانه .

فرهنگستان زبان و ادب

{shut down} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] پایان دادن به کار سامانۀ عامل به قصد خاموش کردن رایانه

مترادف ها

gravel (فعل)
متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن

فارسی به عربی

حصوة

پیشنهاد کاربران

باز داشتن
چوب لای چرخ گزاشتن
جلوگرفتن
نمونه:
پرخاشگران در راهپیمایی گسترده در دل �باهماد اروپا� آرنگ سر می دهند: جلوی �ناتو� را بگیرید! ( �ناتو را متوقف کنید� )
تخته کردن

بپرس