متوقف ساختن

مترادف ها

stop (فعل)
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن

cease (فعل)
ایستادن، گرفتن، متوقف ساختن، موقوف شدن، دست کشیدن

lay off (فعل)
متوقف ساختن، به خدمت خاتمه دادن

discontinue (فعل)
قطع کردن، متوقف ساختن، ادامه ندادن، بس کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس