متوفر
لغت نامه دهخدا
- متوفر گشتن ؛ آماده گشتن. مهیا شدن : ابواب اصابات و فواید عوائد بر او گشاد تا او به خزاین و ذخایر بسیار مستظهر شد و اسباب پادشاهی و لشکرکشی او متوفر گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آن که تمام وقت و همت خود را صرف امری بکند.
پیشنهاد کاربران
در دسترس، کسی که در دسترس است