متورع. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] ( ع ص ) پرهیزگار و پارسا. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. ( کشف الاسرار ج 2 ص 548 ). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. ( سندبادنامه ص 129 ). و رجوع به تورع شود.
فرهنگ فارسی
پارسا، پرهیزکار ( اسم ) پرهیزگار پارسا : این که پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود . جمع : متورع .