متورع


مترادف متورع: باتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مؤمن، متقی

متضاد متورع: نامتقی

لغت نامه دهخدا

متورع. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] ( ع ص ) پرهیزگار و پارسا. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. ( کشف الاسرار ج 2 ص 548 ). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. ( سندبادنامه ص 129 ). و رجوع به تورع شود.

فرهنگ فارسی

پارسا، پرهیزکار
( اسم ) پرهیزگار پارسا : این که پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود . جمع : متورع .

فرهنگ معین

(مُ تَ وَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) پارسا، پرهیزگار.

فرهنگ عمید

پارسا، پرهیزگار.

پیشنهاد کاربران

بپرس