متورط

لغت نامه دهخدا

متورط. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] ( ع ص ) آن که در هلاکت افتد.( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). در هلاکت افتاده. ( ناظم الاطباء ). آن که به کار دشوار افتد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). به اشکال افتاده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تورط شود.
- متورط شدن ؛ درورطه افتادن. به دشواری و هلاکت افتادن : از آن گاوطبعان حماقت پیمای که تا به گردن در اوحال تبدل احوال متورط شدند. ( مرزبان نامه ص 225 ).

فرهنگ معین

(مُ تَ وَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - به ورطه افتنده ، فرو رونده . ۲ - به کار دشوار افتاده .

فرهنگ عمید

کسی که دچار سختی و مشکلی شده، در ورطه افتاده، در ورطه فرورونده.

پیشنهاد کاربران

بپرس