متوجه

/motevajjeh/

مترادف متوجه: آگاه، بیدار، مراقب، معطوف، ملتفت، مواظب، هشیار

متضاد متوجه: غافل

برابر پارسی: آگاه، روی آور، فراگیر، هشیار، هوشمند

معنی انگلیسی:
attentive, centered, conscious, intent, careful, taking, notice, [o.s.] turning the face

لغت نامه دهخدا

متوجه. [ م ُ ت َ وَج ْ ج ِه ْ ] ( ع ص ) روی آورنده. ( آنندراج )( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). روی آورده. ( ناظم الاطباء ). روی به جانبی کرده. روی به سوی چیزی یا کسی کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
تأیید خدایی به تن او متنزل
اقبال سمائی به رخ او متوجه.
منوچهری.
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجهند با ما سخنان بی حسیبت.
سعدی.
- متوجه شدن ؛ روی آوردن : و ثمره و محمدت آن متوجه شده. ( کلیله و دمنه ). و بار دیگر چون برق از میغ متوجه او شد و او را مغافصةً فرو گرفت. ( تاریخ جهانگشا ). تا آنگاه که به جرجان وفات یافت بوقتی که مأمون به عراق متوجه شده بود. ( تاریخ قم ، ص 223 ). از کاشان متوجه بلدةالمؤمنین قم شد. ( عالم آرا چ امیرکبیر ص 224 ).
- متوجه گشتن ؛ روی آوردن : مبالغتی سخت تمام کردی در آنچه خداوندان سخت فرمودندی تا حوالتی سوی وی متوجه نگشتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413 ).
|| در شواهد زیر مجازاًبمعنی مقرر شده و تعیین گردیده و در عهده قرار گرفته آمده است : پانزده هزار هزار درم که از مواجب گذشته بر وی متوجه بود به خویشتن قرار گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336 ). باقی املاک بفروخت و از عهده بقایا که بر او متوجه بود بیرون آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 366 ). و بواسطه برات مفصل به «التون تمغا» که از اینجا به ولایات می برند تمامت رعایای مواضع بر مقدار متوجه خویش واقف شده اند و می دانند که... ( تاریخ غازان چ کارل یان ص 254 ). || روی گرداننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). روی گردانیده و برگردیده و بازگشته. ( ناظم الاطباء ). || شکست خورده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به توجه شود. || رونده بسمتی. || مسافر. || مشغول. || پرستار و مددکار و توجه کننده و مواظب. ( از ناظم الاطباء ).

متوجه. [ م ُ ت َ وَج ْ ج َه ْ ] ( ع اِ ) محل توجه و محل روی آوردن : پرسید که مولد و منشاء تو از کجاست و مطلب. و مقصد تو کدام است و رکاب عزیمت از کجا میخرامد و متوجه نیت و اندیشه چیست. ( سندبادنامه ص 293 ).

فرهنگ فارسی

توجه کننده، روی آورده، روبچیزی آورنده، کسی که روبچیزی بکند
( اسم ) رو کننده روی آورنده توجه کننده : یکی بباطن که همیشه متوجه بجانب خدای تعالی باشد جمع : متوجهین .

فرهنگ معین

(مُ تَ وَ جَّ ) [ ع . ] (اِ. ) محل توجه .
(مُ تَ وَ جِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - توجه کننده ، روی کننده . ۲ - با حواس متمرکز.

فرهنگ عمید

کسی که رو به چیزی بکند، توجه کننده، روی آورده.

واژه نامه بختیاریکا

وا ویر ( ویر داشتن )

مترادف ها

careful (صفت)
بیمناک، دقیق، ساعی، مواظب، متوجه، محتاط، بادقت، با احتیاط

alert (صفت)
زیرک، مواظب، متوجه، هوشیار، گوش بزنگ، محتاط

advertent (صفت)
دقیق، مواظب، متوجه

attentive (صفت)
مواظب، متوجه، مراقب، بادقت، ملتفت

mindful (صفت)
مواظب، متوجه، اندیشناک، متفکر، در فکر

facing (صفت)
متوجه

heedful (صفت)
مواظب، متوجه

setting off (صفت)
متوجه، عازم

فارسی به عربی

حذر , فطن

پیشنهاد کاربران

واژه متوجه
معادل ابجد 454
تعداد حروف 5
تلفظ mote ( a ) vajjeh
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی: متَوجّه]
مختصات ( مُ تَ وَ جِّ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی motevajjeh
الگوی تکیه WWWS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 4
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

تَوَجُّه /مُتوجّه: حرف آخر این دو کلمه ملفوظ است و بنابراین در موارد لازم، به حرفی که بعد از آن بیاید می چسبد: ( ( توجّهم ( و نه: توجه ام ) به او جلب شد ) ) ؛ ( ( متوجّهش ( و نه متوجه اش ) کرد ) ) ؛ ( ( توجّهی ( و نه توجه ای ) به او نکرد ) ) . و نیز این حرف آخر در حالت اضافه حمزه نمی گیرد: ( ( توجهِ مرا ( و نه توجّهٔ مرا ) به خود جلب کرد ) ) متوجه ِ او ( و نه متوجّهٔ ) او شد ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

( نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسم، فرهنگ دشواری های زبان فارسی، ص ۱۱۹ )

متوجه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
پامیال pāmyāl ( پشتو: pāmyāli )
پاماک ( پشتو با پسوند پهلوی آک )
ماپاک māpāk ( سغدی: māpāy با پسوند پهلوی آک )
آمساک āmsāk، ( سغدی: āmsā با پسوند پهلوی آک ) .
متوجه یعنی آگاهی
این کلمه به معنی درک کردن و فهمیدن می باشد
کسی کهموضوات را دریافته و درک کرده و در عواقب امور می اندیشد و راه صحیح را بر می گزیند.
درک کرده
چگونه متوجه شدی. چگونه دریافتی
متوجه میشوید
در خواهید یافت
میشه یه نفر برای متوجه هم خانواده بگه
آگاه، بیدار، مراقب، معطوف، ملتفت، مواظب، هشیار
در حال توجه کردن
نگریسته
بسویِ/ رو بسویِ
می توان بجای فراز �متوجه شد/شدم و . . . � از واژه های دید/ دیدم و . . . سود برد.
متوجه عامیانه = حالی
معطوف
در پارسی " نمیده " از بن نمیدن ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
نمیدگان = متوجهات
نگرورز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس