متوج

لغت نامه دهخدا

متوج. [ م َ ] ( ع ص ) ( از «م ت ج » ) دور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چاه دور تکی که به اعانت چرخ آب از آن می کشند. ( ناظم الاطباء ).

متوج. [ م ُ ت َوْ وَ ] ( ع ص ) تاج نهاده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). افسر پوشیده و تاجدار و با افسر. ( ناظم الاطباء ). تاجدار. با تاج. مکلل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده است و سرو مقرط.
منجیک.
دیگری بنور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. ( کلیله و دمنه ).
و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر
چون شب کز آفتاب نهی تاج بر سرش.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 217 ).
و رجوع به تتویج شود.

متوج. [ م ُ ت َوْ وِ ] ( ع ص ) افسر پوشاننده. ( آنندراج ). کسی که تاج مینهد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) تاج بر سر کسی نهنده تاج ده .

فرهنگ عمید

تاج بر سر نهاده، تاجدار.

پیشنهاد کاربران

بپرس