متوازن
/motevAzen/
مترادف متوازن: هم وزن، هم سنگ، معادل، برابر
برابر پارسی: هم اندازه، همسنگ، برابرشونده، بامنش
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- سجع متوازن ؛ سجعی باشد که درآن موازنه ملحوظ شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). چنان است که کلمات فقط در وزن یکی باشد. مانند: «بحری است مواج و شخصی نقاد» در این مثال بحر با شخص و مواج با نقاد سجع متوازن است. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به سجع شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) آنچه که هم وزن و معادل دیگری باشد هم وزن هم سنگ .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
متناسب، متقارن، برابر، متوازن، هم اندازه
متناسب، متقارن، برابر، متوازن، هم اندازه
مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی بر حقوق مشترک
معدل، متوازن، هم وزن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پایدار
کم و بیش، همگی برابرهای یاد شده در بالا نارسا هستند و بر بنیاد برگردانی واژه به واژه ( تحت اللفظی ) ساخته شده اند؛ واژه ی از ریشه عربی �متوازن� بسیار نزدیک به �متعادل� و هر دو از دیدگاه چونی ( کیفی ) به آرش �پایدار� در زبان پارسی بکار رفته اند.
کم و بیش، همگی برابرهای یاد شده در بالا نارسا هستند و بر بنیاد برگردانی واژه به واژه ( تحت اللفظی ) ساخته شده اند؛ واژه ی از ریشه عربی �متوازن� بسیار نزدیک به �متعادل� و هر دو از دیدگاه چونی ( کیفی ) به آرش �پایدار� در زبان پارسی بکار رفته اند.
متوازی
توازن
کلمه عربی که بی نظیر هستند و بسیار کاربرد
واقعا نمیشه حذفش کرد
توازن
کلمه عربی که بی نظیر هستند و بسیار کاربرد
واقعا نمیشه حذفش کرد
همچندان ؛ برابر. مساوی. همان اندازه به همان مقدار : گروهی گفتند چهل وپنجمین بودند [ کشتگان ] و همچندان اسیر بودند. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) . و این منذر را پسری بود نام او نعمان بن المنذر همچندان بهرام بود با او بزرگ همی شد. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .