مُتَنَبّی، احمد بن حسین (کوفه ح ۳۰۳ـ۳۵۴ق)
شاعر عرب. پدرش از شیعیان (احتمالاً زیدی) جنوب یمن بود. متنبّی در حملۀ قرمطیان به کوفه (۳۱۲ق) به واحۀ سماوه رفت و در ۳۱۵ق بازگشت و در سایۀ ابوالفضل کوفی پرورده شد. زمانی که بار دیگر قرامطه کوفه را به تصرف درآوردند متنبّی به بغداد مهاجرت کرد (۳۱۶ق). در ۳۱۹، به سوریه رفت و برخی از سران بدویان و بزرگان شام و لاذقیه را مدح گفت. گویند در حدود ۳۲۲ق ادعای پیغمبری کرد و در میان بدویان پیروانی یافت و لقب متنبی گرفت، اما لؤلؤ، والی حمص، این شورش را سرکوب و او را زندانی کرد. در حدود ۳۲۵ق، از حبس رها شد و به دربار حاکم طبریه رفت، اما مخالفانش او را مجبور به فرار کردند. متنبی به صحرای سوریه گریخت و در حدود ۳۳۰ق با ورود سیف الدولۀ حمدانی به حلب، ناچار به طرابلس و سپس دمشق رفت. چون سیف الدوله انطاکیه را گشود (۳۳۷ق)، متنبی قصیده ای در تهنیت او گفت و توانست جای خود را در دربار او مستحکم کند. قصاید وی در مدح این فرمانروا به «سیفیّات» معروف است و بدایع او در این اشعار ستایش سخن سنجان را برانگیخته است. سرانجام، پیوند متنبی با سیف الدوله گسست و او ناچار به کافور، نایب السلطنۀ اِخشیدی مصر، پیوست. گویند، چون خواستار حکومت ناحیه ای شد و کافور نپذیرفت، از او روی گرداند و هجوش کرد. سپس به عراق رفت (۳۵۰ق)، سالی را در کوفه بماند و آن گاه به بغداد روی آورد. در این روزگار، بغداد مُسَخَّر معزالدولۀ دیلمی و مرکز بزرگان فکر و اندیشه بود. شاعران و سخنوران دربار، ازجمله حاتمی و حجّاج، با متنبی خصومت ورزیدند و حاتمی وی را به سرقت ادبی متهم کرد. متنبی دوباره به کوفه برگشت و در نبردی علیه قرمطیان شرکت جست. بعد، به دعوت صاحب بن عَبّاد، به ارجان و پس از آن به دربار عضدالدولۀ دیلمی به شیراز رفت و آن پادشاه را مدح گفت. لیکن سودای عراق و سوریه بار دیگر شاعر را به سفر انگیخت و در همین سفر بدویان بر کاروان او تاختند، متنبی و پسر و همراهانش را کشتند و اوراق دیوانش را در صحرا پراکندند. پاره ای از اشعار متنبی در عربی ضرب المثل شده و از این نظر، در میان شاعران ایرانی، سعدی شیرازی متأثر از اوست.
شاعر عرب. پدرش از شیعیان (احتمالاً زیدی) جنوب یمن بود. متنبّی در حملۀ قرمطیان به کوفه (۳۱۲ق) به واحۀ سماوه رفت و در ۳۱۵ق بازگشت و در سایۀ ابوالفضل کوفی پرورده شد. زمانی که بار دیگر قرامطه کوفه را به تصرف درآوردند متنبّی به بغداد مهاجرت کرد (۳۱۶ق). در ۳۱۹، به سوریه رفت و برخی از سران بدویان و بزرگان شام و لاذقیه را مدح گفت. گویند در حدود ۳۲۲ق ادعای پیغمبری کرد و در میان بدویان پیروانی یافت و لقب متنبی گرفت، اما لؤلؤ، والی حمص، این شورش را سرکوب و او را زندانی کرد. در حدود ۳۲۵ق، از حبس رها شد و به دربار حاکم طبریه رفت، اما مخالفانش او را مجبور به فرار کردند. متنبی به صحرای سوریه گریخت و در حدود ۳۳۰ق با ورود سیف الدولۀ حمدانی به حلب، ناچار به طرابلس و سپس دمشق رفت. چون سیف الدوله انطاکیه را گشود (۳۳۷ق)، متنبی قصیده ای در تهنیت او گفت و توانست جای خود را در دربار او مستحکم کند. قصاید وی در مدح این فرمانروا به «سیفیّات» معروف است و بدایع او در این اشعار ستایش سخن سنجان را برانگیخته است. سرانجام، پیوند متنبی با سیف الدوله گسست و او ناچار به کافور، نایب السلطنۀ اِخشیدی مصر، پیوست. گویند، چون خواستار حکومت ناحیه ای شد و کافور نپذیرفت، از او روی گرداند و هجوش کرد. سپس به عراق رفت (۳۵۰ق)، سالی را در کوفه بماند و آن گاه به بغداد روی آورد. در این روزگار، بغداد مُسَخَّر معزالدولۀ دیلمی و مرکز بزرگان فکر و اندیشه بود. شاعران و سخنوران دربار، ازجمله حاتمی و حجّاج، با متنبی خصومت ورزیدند و حاتمی وی را به سرقت ادبی متهم کرد. متنبی دوباره به کوفه برگشت و در نبردی علیه قرمطیان شرکت جست. بعد، به دعوت صاحب بن عَبّاد، به ارجان و پس از آن به دربار عضدالدولۀ دیلمی به شیراز رفت و آن پادشاه را مدح گفت. لیکن سودای عراق و سوریه بار دیگر شاعر را به سفر انگیخت و در همین سفر بدویان بر کاروان او تاختند، متنبی و پسر و همراهانش را کشتند و اوراق دیوانش را در صحرا پراکندند. پاره ای از اشعار متنبی در عربی ضرب المثل شده و از این نظر، در میان شاعران ایرانی، سعدی شیرازی متأثر از اوست.