متناوم

لغت نامه دهخدا

متناوم. [ م ُ ت َ وِ ] ( ع ص ) خویشتن را خوابیده نماینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که خویشتن را خوابیده مینمایاند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تناوم شود.

فرهنگ عمید

خودرابه خواب زننده.

پیشنهاد کاربران

خود را بخواب زدن
. . . تا شبی که متناوم شکل سر در جامه خواب کشید. .
کتاب جوحی

بپرس