fit (فعل)شایسته بودن، مجهز کردن، تطبیق کردن، متناسب کردن، خوردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، سوار یا جفت کردن، صلاحیت دار کردن، گنجاندن یا گنجیدنproportionate (فعل)متناسب کردنproportion (فعل)متناسب کردن، متقارن کردنcoordinate (فعل)تعدیل کردن، هم اهنگ کردن، متناسب کردن
مناسب:درخورمتناسب:درخورندهتناسب:درخورندگیتناسب دهی، تناسب دادن، متناسب کردن:درخورانِش، درخوراندن+ عکس و لینک