متمرد

/motemarred/

مترادف متمرد: سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن کش، متجاسر، یاغ، یاغی

متضاد متمرد: رام، مطیع

برابر پارسی: سرکش، گردنکش، نافرمان

معنی انگلیسی:
rebellious, disobedient, insubordinate, lawless, mutineer, outlaw, contumacious, rebel, recalcitrant

لغت نامه دهخدا

متمرد. [ م ُ ت َ م َرْ رِ ] ( ع ص ) سرکش و نافرمان و بغی. ( غیاث ) ( آنندراج ). سرکش و پیشی گیرنده. ( منتهی الارب ). ستنبه. ( دستوراللغة ) ( زوزنی ). شوخ. ( از لغتنامه مقامات حریری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گردن کش. طاغیه. خودکامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سرکش و پیشی گیرنده و یاغی و نافرمان. ( ناظم الاطباء ) : رکن الدنیا والدین غیاث الاسلام والمسلمین قامعالعداة والمتمردین... ( سندبادنامه ص 8 ). و رجوع به تمرد شود. || جبار. دش خدای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا )[ : ومما یوجد لفیثا غورس من الکتب ] کتاب الارثما طیقی کتاب الالواح... رسالة الی متمرد سقلیة . ( عیون الانباء ج 1 ص 43 ). || بی ریش. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

تمردکننده، سرکش، نافرمان، یاغی
( اسم ) تمرد کننده سر کش عاصی : جماعت متمردان که بمعاقل شعاف و مضایق شعاب تحصن کرده بودند ... جمع : متمردین .

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) سرکش ، نافرمان .

فرهنگ عمید

تمردکننده، سرکش، نافرمان، یاغی.

مترادف ها

outlaw (اسم)
یاغی، چموش، متمرد، قانون شکن

lawbreaker (اسم)
یاغی، متمرد، قانون شکن

rebel (اسم)
یاغی، متمرد، عاصی، شورشی، طغیان گر، ادم افسار گسیخته، طغیان کننده

recalcitrant (اسم)
متمرد

insurgent (اسم)
متمرد

recusant (اسم)
متمرد

malcontent (صفت)
سرکش، یاغی، متمرد، ناراضی، اماده شورش

fractious (صفت)
کج خلق، بد خو، متمرد، زود رنج، ننر

contumacious (صفت)
سرکش، معاند، یاغی، سرپیچ، متمرد

malignant (صفت)
سرکش، زیان اور، خطر ناک، متمرد، پر ازار، بدخواه، بدخیم، بدطینت، صدمه رسان، کینه جو

wayward (صفت)
خود رای، خود سر، خیره سر، متمرد

unruly (صفت)
متلاطم، یاغی، متمرد

intractable (صفت)
ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه

rebellious (صفت)
سرکش، متمرد، عاصی

disobedient (صفت)
خیره، شیطان، سرکش، سرپیچ، متمرد، نامطیع، عاصی، گردن کش، نا فرمان

فارسی به عربی

خبیث , عاصی , عنید , متمرد , منتهک القانون

پیشنهاد کاربران

بپرس