متمثل


مترادف متمثل: ماننده، شبیه، مثل، متصور، پنداشت، شبیه شونده

متضاد متمثل: مقلد

لغت نامه دهخدا

متمثل. [ م ُ ت َ م َث ْ ث ِ ] ( ع ص ) پدیدکننده مثل و آنچه بر مثال چیزی بود. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اقامه کننده مثل و مثل آورنده. ( ناظم الاطباء ). || آن که قصاص میگیرد و پاداش میخواهد از کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تمثل شود. || مقلد ( ناظم الاطباء ). || کسی که درخواست میکند کنایه و یا استعاره و یا مثل را. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - مثل آورنده . ۲ - مثال زننده. ۳ - شبیه شونده مقلد جمع : متمثلین .

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ ثِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) مثل آورنده .

فرهنگ عمید

۱. مثل آورنده.
۲. شبیه، مانند.
۳. آنچه به تصویر درآمده، متصور.

پیشنهاد کاربران

سلیم
متمثل: واژه ای اربی که از مثل می آید برابری اش در فارسی مانند چیزی شدن یا مانند آورنده ست.

بپرس